رمان قبله من31

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 61
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 1861
بازدید سال : 2471
بازدید کلی : 110728

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 25 فروردين 1396
نظرات

قسمت31

 

میخندم و یک خیار نصفه که درظرف سالاد بود برمیدارم و به طرف اشپزخانه میروم.

بلند می پرسد: ببینم بچه تو امتحان نداری؟ درس و مشق نداری؟!

_ وای مامان کارامو کردم.

_ ببینم این استاده مرد خوبیه؟!بابات خیلی نگرانته. میگه این استاده میشنگه.

_ نه مادرمن.بابا بیخود نگرانه اون زن داره.

_ اخه خیلی جوونه.

باذوق زیر لب میگویم: خیلیم خوبه!

مامان_خلاصه مراقب باش دختر!... به غریبه هااعتمادی نیست.

_ استادمه ها.

دریخچال را باز میکنم و بطری کوچک آبمیوه ام رابرمیدارم

مامان_ میدونم .میدونم! ولی ...حق بده دلش شور بیفته!بلاخره خوشگلی..سرزبون داری.

_ خب خب؟!

دربطری را باز میکنم و سرمیکشم

مامان_ الحمدالله یه چادر سرت نمیکنی که خیالمون یخورده راحت شه.

ابمیوه به گلویم میپرد. عصبی میگویم: ینی هنوز زندگی ما لنگ یه چادرمنه؟!

ازجا بلند میشود و بالبخند جواب میدهد:نه عزیزم!خداروشکرعصاب نداری دوکلمه بهت حرف بزنم!

_ اخه همش حرفای کهنه و قدیمی !بزرگ شدم بخدا.اونم مرد خوبیه. بنده خدا خیلی مراقب درسمه. نمره هامم عالیه

شانه بالا میندازد

_ خب خداروشکر که مرد خوبیه. خدابرا زنش نگهش داره.

دردلم میگویم: اتفاقا خوب شد که نگه نداش.

اما بلند حواب میدهم: خدابرا شاگرداش نگهش داره!

و با حالتی مسخره میخندم

 

روی میز میشینم و با شکلک ادای معلم زیست را درمی آورم و همه غش غش میخندند! همیشه دراین کارها مهارت خاصی داشتم. میترا که ازخنده قرمز شده روی صندلی ولو می شود. همان لحظه چندتقه به درمیخورد معاون آموزشی وارد کلاس می شود. سریع ازروی میز پایین میپرم و سرجایم مثل بچه تخس ها آرام میشینم. موهایم راکه بخاطر تحرک بیرون ریخته زیر مقنعه ام میدهم و به دهان خانوم اسماعیلی خیره می شود. یک برگه نشانمان میدهد که زمان برگزاری ازمون های مختلف و تست زنی است. هربخش را با هایلایت یک رنگ کرده. چه حوصله ای.برگه را به مسئول کلاس میدهد تا به برد بزند. درسم خوب بود، اماهنوز انگیزه ی کافی برای کنکور نداشتم.

 

ادامه دارد... 

 

نویسنده این متن:

میم سادات هاشمی


موضوعات مرتبط: رمان قبله من , ,


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود